۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

برای 78 سالگی فروغ!

زنگ آخر بود.
سر کلاس با الی نشسته بودیم و همین جوری چرت و پرت میگفتیم و ریز ریز و گاهی کرکر میخندیدیم .
بعد الی یه ورق بهم داد و گفت ببین این شعره تو دفتر خاطرات داداشم بوده خیلی خفنه! بیگیر بخون!
گفتم مال کیه؟
گفت مال فروغ فرخزاد! میشناسیش؟
گفتم فقط اسمش رو شنیدم!!!
14 سالم بود...
اولای شعر رو خوندم ! خیلی جذبم کرد!اما زنگ رو زدند برای همین بار و بنه رو بستم و آماده یورش به در کلاس شدم.
گذاشتم بقیه شعر رو تو خونه بخونم!
عصر بود که یاد شعر الی افتادم.از لای کتابم برگه رو برداشتم و رفتم تا تجربه شعریم رو با داداشیم سهیم بشم.
شروع کردم با صدای بلند به خوندن اولین شعری که از فروغ می شنیدم:

عروسک کوکی!

بیش از اینها آه ،آری!
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار

میتوان با پنجه های خشک
پرده را یک سو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پر هیاهو ترک میگوید

میتوان فریاد زد:
باصدایی سخت کاذب ، سخت بیگانه!
دوست میدارم

میتوان در بازوان چیره یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
باتنی چون سفره چرمین
با دو پستان درشت و سخت!!!!!

( اینجای شعر رو که خوندم سنگ کوب کردم! غافلگیر شده بودم!تازه فهمیده بودم الی براچی گفته بود شعر خفنه! بی شرف هشدار داده بود و من جدی نگرفته بودم! زیر چشمی داداشم رو نگاه کردم که سعی میکرد بی تفاوت باشه و به رو خودش نیاره! هنوز اون روزها روم به میزان فعلی نرسیده بود و کمی خجالت اینا سرم میشد.نمیشد هم درست همین جا فرار کنم تو اتاق. برا همین یه نفس گرفتم و تا پایان بند بعدی ادمه دادم! )

میتوان در بستر یک مست!!!! یک دیوانه !!! یک ولگرد!
عصمت یک عشق را آلود.

به داداشم گفتم تموم شد :|
و سریعا پریدم تو اتاق و 4تا نفس گرفتم. اما تازه جذب شعر شده بودم. تا تهش رو خوندم ...
 هنوز که هنوزه عاشقانه " عروسک کوکی " رو دوست دارم و همیشه وقتی که تنها میشم با خودم زمزمه میکنم:

میتوان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان با جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هرفشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت:
آه! من بسیار خوشبختم...

و بعد من شدم یکی از فداییان فروغ!
دیوانه وار دوستش داشتم. میگشتم و شعراش رو پیدا میکردم و توی کاغذ مینوشتم. اون موقعها کامپوتر و اینترنت نداشتیم.
و متاسفانه آدم کتابخون هم که دور و بر من کیمیا بود! به کل پیدا نمیشد. از الی پرس و جو کردم که داداشت بازهم شعر فروغ داره؟
گفت نه همون یکی بود!هنوز تو خفن بودن شعر مونده بود. البته الی یک سال بعد تبدیل به فرهیخته ترین دوستم شد. اما دوستی ماهم یک سال بعدش برای همیشه به پایان رسید!

یک سال بعدش یک شب خونه عمه اینام مهمون بودیم. منم طبق عادت بچگیهام رفتم تو صندوقخونشون که پر از کتاب بود.
و واااااااااااااااااااااااااااای! چی دیدم!
دوتا کتاب شعر از فروغ!
یکیش که از مجموعه شعر زمان ما بود و طبیعتا سانسور شده!
اون یکی هم مربوط به دوره خدمت پسرعمه ام میشد و گلچین شعرهای فروغ بود! البته دوستهای دوره سربازیش اون قدر براش یادگاری نوشته بودند که فکر آدم بیشتر درگیر حاشیه میشد تا متن!

دوتا کتاب رو امانت گرفتم و با خودم بردم خونه! دیگه خواب خوراک همه چی شده بود فروغ و شعرهاش! یک دفتر برداشتم و هر کدوم از شعرها رو که دوست میداشتم و رو تو دفترم مینوشتم. کل آخر هفته رو نوشتم و بیخیال امتحان شیمی شنبه شدم. فرداش فروغ باعث شد که گند بزنم به امتحان شیمی ! البته اهمیتی نداشت! فروغ حالا بخشی از زندگیم شده بود.

همه این سالها هر وقت شعری از فروغ بوده رو با اشتیاق خوندم و نوشتم.تعریف از خودم نباشه اماخب ذوق خوبی برای فهمیدن شعر دارم و تقریبا شعر خوب  و بد را به خوبی تشخیص میدهم.برای همین هم مجموعه های شعر قبل از تولدی دیگر جزو انتخابهام  نیست و تنها تک و توک شعر عاشقانه ای که بینشون متفاوت تراست را دوست دارم. گمونم ای ستاره ها هم یکی از شعرهای همون مجموعه هاست.

پیش دانشگاهی که بودم  معلم ادبیاتی داشتم که بیشتر متخصص باقالیات بود تا این درس عزیز! روزی یکی از شاگردها کتاب شعر فروغ چاپ قدیمی  ای آورده بود که هدیه باباش به مامانش در دوره نامزدی بود! ( یعنی روزی کسی پیدا خواهد شد که یک کتاب شعر فروغ نسخه آلمان به من هدیه بدهد؟؟؟ مطمئنا تا آخر عمرم عاشقش خواهم ماند!!!)
خلاصه دختره کرم بازی درآورد که نظر شما در باره این خانوم چیه؟؟؟ خانوم عمله!! هم بادی به غبغب انداخت که به نظر من شاعرخانوم!!! فقط  پروین اعتصامی ولاغیر!!! و فروغ یک فاحشه بی استعداد بوده که فقط به خاطر فتانه گریهاش معروف شده!!!
 لب کلامش این بود که چون پروین اعتصامی پا نداده شاعر محبوبی هم نشده!!!
بسیارخودم راکنترل کردم که نریدم به معلم! بسیار خانمی کردم که صدام رو در نیاوردم هرچند فروغ در کلاس ما هتک حرمت شده بود! میخواستم بگم توهم برو بده و معروف بشو اگر عرضه اش رو داری! هرچند تو خودت رو رایگان هم که در اختیار بگذاری کسی به اون شعرها ومتنهای دوزاریت بازهم نگاه نمیکنه!حالا فروغ شنگول بوده به تو چه ربطی داره زنک! مگه مشاهیر رو از رو زندگی رختخوابیشون قضاوت میکنند آخه!!!!
بعد از اون کلاس اون معلم هم به لیست منفورترین معلمانم راه پیدا کرد. اما این پایان ماجرا نبود! کلاس که تموم شد خنگ و خلها و دختر قرتیهای کلاس کتابه رو گرفته بودند دستشون و داشتند شعرهای فروغ رو با مسخره بازی میخوندند و میخندیدند!!!
داغ کرده بودم! یک مشت بیشعور داشتند جلوم رژه میرفتند و به شاعر محبوبم توهین میکردند و جیکم در نمی اومد. برای اولین و آخرین بار تو زندگیم از شدت حرص ناخنهام رو جویدم!فکرش رو هم نمیکردم که نسبت به کسی اینقدر متعصب باشم.

بعدهاکه عصبیت نوجوانی در من مرد من هم عاقلانه تر به آدمها و علایقشان نگاه میکردم.
هنوز فروغ را دوست دارم اما به دیگران هم حق میدهم که شاعر محبوب دیگری داشته باشند.
هنوز هم به خاطر اینکه فروغ هم یک دی ماهی بوده به خودم میبالم و حاضرنیستم ماه تولدم را با دنیا عوض کنم!
اصلا بین خودمان باشد فکر میکنم من هم روزی آدم مشهوری بشوم، مثل فروغ!





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر