۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

سنجش بینایی


اولین بار سال اول راهنمایی بودم که مربی بهداشتمون پی به ضعیف بودن چشمهام برد.طوری شده بود که لحظات  آخر وقتی داشتم جهت ها رو جواب می دادم به مرز گریه رسیده بودم!خودم هم فهمیده بودم دارم همه رو شانسی می گم و غیر ردیفهای بالایی چیزی رو واضح نمیبینم.نکته اینجا بودکه فاصله من از تابلو سنجش به 2 متر هم نمی رسید گمانم!
وقتی سنجش تمام شد با کلی نذر و نیاز تو دلم رفتم سمت میز مربی بهداشت!فقط از خدا میخواستم ننویسه که باید عینک بزنم.تا به میزش رسیدم برگه ای رو دستم داد که من رو به چشم پزشک معرفی کرده بود.
گریه کنان تا خونه رفتم با هیچ کدوم از دوستانم هم حرف نزدم تو راه.رسیدم به خونه گله گذاریم از مربی بهداشت هم شروع شدکه مامان ببین خانم بی شعورمون (بدترین فحش من در آن دوران ) ! به من گفته باید عینک بزنم!و اونجا تاریک بود برا همین من هیچی ندیدم و مامان من چشمهام از همه بهتر می بینه و ... .
مامان فقط گفت بسکه پااون سگا کوفتی تمرگیدی چشمهات داره کور میشه خری نمیفهمی!
لال شدم! و تا اومدن بابام هیچی نگفتم.دست رو بد جایی گذاشته بود مامان!
فرداش با بابام رفتیم مطب چشم پزشکی که ادرسش رو برگه سنجش بود.
آقای چشم پزشک انسان گاگول بسیار جالبی بودند! من رو در فاصله 7-8 متری از تابلو نشوند و اول رفت سراغ مریض قبل ازمن.
اتاق مطب خیلی دراز بود،خیلی!من هم برای امتحان یک نگاه به تابلو کردم و وای خدای من! بغیراز لکه های سیاه که مثل مورچه بودند چیزی از ردیفهای پایین سردر نمی آوردم.فقط تونستم ردیف اول رو بخونم که اونم تصاویرش هی محو میشد.
فقط خداروشکرکردم که کور نیستم!یک ردیف هم غنیمت بود!
القصه! آقای چشم پزشک شروع کرد به پرسیدن علایم  و من هم در اقدامی انقلابی همه رو از دم شانسی گفتم!بلکم درست از اب دربیاد!!!
وقتی تست تموم شد؛چشم پزشک گاگول شریف قصه ما استنباط کردند که من بخاطر علاقه بسیار زیاد به عینکی شدنه که تقریبا همه علایم رو غلط گفتم!!!! و دارم تمارض می نمایم!این استنباط آقای چشمپزشک به مذاق باباجان بسیار خوش آمد چون هنوزکه هنوزه و در همین دوران که نمره چشمان من 3.25 رو هم رد کرده معتقده من تمارض میکنم!!!
هفته بعد هم بابا نظر چشمپزشک رو به عنوان مشت محکمی بر دهان مربی بهداشت به مدرسه اورد و کلی با مدیران و ناظمان دل داد و قلوه گرفت که این مربی بهداشتتون اسم رو دخترزرنگ بابا میگذاره! چهره مربی بهداشتمون هیچوقت از یادم نمیره! البته اسمش یادم رفته چون همون موقع هم اسمش رو یاد نگرفتم!!
به هر حال ملخک بار اول را جست...
سال دوم راهنماییم رو دیگه اصفهان نبودم.اومده بودیم ولایت جدید.
نزدیکیهای ثلث دوم بود که یک روز که همه از سرمای هواتو کلاس بیتوته کرده بودیم و بی خیال زنگ ورزش در حال بگو و بخند بودیم در کلاس را زدند.
مربی بهداشت بود، یخ کردم وقتی مقوای سنجش رو دیدم که آوردو چسبوند به تخته کلاس!
اون روزها ضعیف بودن چشمهام به خودم هم ثابت شده بود! ردیف سوم مینشستم و برای اینکه نوشته های معلم ها روببینم چشمهام رو به شیوه های مختلف تنگ و گشاد می  کردم.همیشه هم اولین معترض به استفاده از گچ صورتی من بودم!
خلاصه مربی بهداشت بخاطر سرد بودن هوا بهمون گفت که اگه بچه های خوبی باشیم و ساکت یک گوشه بنشینیم اون هم ما رو مجبور نمیکنه تو راهروها آویزون باشیم، البته هرکسی هم که دلش خواست میتونست کلاس رو ترک کنه.
من هم از خدا خواسته موندم تو کلاس و شروع کردم به سنجش بینایی خودم.دیدم نه بابا فایده نداره نمیبینم! یهو یه فکری به ذهنم رسید!
خرامان خرامان شروع کردم به قدم زدن در کلاس و به بهانه نگاه کردن برنامه هفتگی و خوندن چرت و پرتهای روی دیوار رفتم نزدیک تخته و اون کاغذ لعنتی!
شروع کردم به حفظ کردن همه علایم و جهت هاشون! تو یک ربع فرصتی که نوبت من بشه تقریبا همه رو از بر کرده بودم.وقتی هم اسمم رو خوندم با غرور رفتم و غیراز 2.3تا همه جهت ها رو درست گفتم!!مربی بهداشت هم لبخند رضایت بخشی زد و خلاص!!
به هرحال ملخک با این ترفند بار دوم هم جست...
سال سوم راهنمایی اما ورق کامل چرخید! متاسفانه سنجش بینایی ابان ماه صورت گرفت و هوا هم اصلا سرد نبود و ماهم یکی یکی می رفتیم اتاق مربی بهداشت.اتاق خیلی کوچکی بود فکرکنم شش متر به زور می شد!!
نوبت من که شد ازفاصله 2 متری هم تقریبا همه رو غلط گفتم و برگه رو گرفتم و رفتم خونه!این بار هم گریه می کردم!
برخلاف نظر اقای چشم پزشک و بابام من از عینک متنفر بودم!!!
با بابا رفتیم مطب و این بار چشم پزشک کارکشته بود و رای داد به عینکی شدن من.
نمره اولین عینکم 0.75 بود.
بابا بازهم نظر چشم پزشک سابق رو گفت! چشم پزشک جدید هم فروتنانه لبخند زد!
به هر حال ملخک آخر نشست... .

۱ نظر:

  1. واقعا قلم زيبايي داري عزيزم.ممنون از وبلاگ زيبايي كه تهيه كردي.

    پاسخحذف