۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه

اوهام پرستانی که ماییم...

خرافات



گاهی وقتها یک تصویرهایی ، یک اتفاقهایی رو میبینی که مطمئنی این بار دیگه خون به مغزت نخواهد رسید...
داغ میکنی!
ازخود بیخود میشوی!
ودرنهایت میبینی کاری از دست تو ساخته نیست!
پس سکوت میکنی و از درون خودت را میخوری!
جمله ای از برتراند راسل را در فیسبوک به اشتراک گذاشته بودم ؛ "جامعه گوسفندی لایق حکومت گرگان است."
این جمله، گذشته و حال و آینده ما را به خوبی بیان میکند.
ماملتی هستیم که هیچ چیز نخواهیم شد.
هیچ چیز.
خرافه و جهل و مذهب زنجیرهای محکمی هستد بر دست و پای ما...
و اینگونه به نظر می آید که تا ابد هم باز نخواهند شد!رها نخواهیم شد!
عکسی را میبینم که مردم زیادی به گرد دیواری حلقه زده اند و صورتها خیس از اشک و بینی ها قرمز!
هرچه دقت میکنم کمتر چیزی میبینم
به زیرنویس عکس نگاه میکنی نمیدانی بخندی یا فریاد بزنی!
شمایل حضرت عباس یا نم دیوار!!!
واااای!
یاد سریال "فراراززندان" و شخصیت "جان آبروزی" می افتم آنجاکه معتقد بود روی دیوار سلولش تصویر مسیح مصلوب نقش بسته.
یاد تحولش می افتم .
آنجا خندیدم.
اینجا آه میکشم...
کافیست نگاهی به تصاویر بیندازید...
باور کنید همه پیر و خرفت نیستند....
دردم می گیرد!
در شهر ما دعانویسی بود که زنها و مردها برایش سر و دست میشکستند.
مردم مذهبی زیادی به دیدنش میرفتند و نکته قضیه این بود که مردک مزخرف به زنها میگفت برای تاثیر بیشتر دعا را باید بر سینه تان یا آن جای دیگرتان بنویسم...
و وای که زنهای احمق مذهبی خرافاتی اوهام زده که کسی موی سرشان را ندیده است خصوصی ترین عضو بدنشان را برای او آشکار میکردند.
وای سرم درد  می کند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر